جدول جو
جدول جو

معنی شاد کام - جستجوی لغت در جدول جو

شاد کام
قریه ای است هفت فرسنگ بیشتر شمالی اسپاس، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 220)
لغت نامه دهخدا
شاد کام
فیروزمند، مظفر، کامروا، خوشحال
تصویری از شاد کام
تصویر شاد کام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شادکامه
تصویر شادکامه
(دخترانه)
کامروا، خوشحال، شادمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
شادمان، کامران، کامروا، کامیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باد سام
تصویر باد سام
باد سموم، باد زهرناک، باد زهرآگین، باد گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
کامرانی، خوشحالی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی از مزامیر، (فرهنگ سروری) (شرفنامۀ منیری)، نوعی از ساز، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خرمی، کامروایی، خوشحالی:
بهار خرم نزدیک آمد از دوری
بشادکامی نزدیک شد نه مندوری،
جلاب بخاری (از لغت فرس)،
نماند چنین دان جهان بر کسی
درو شادکامی نیابی بسی،
فردوسی،
بیاموز او را ره و ساز رزم
همان شاد کامی و آیین بزم،
فردوسی،
تهمتن سوی شاه بنهاد روی
اباشادکامی و با رنگ و بوی،
فردوسی،
بزی تو در طرب و عیش و شادکامی و لهو
عدو زید بغم و درد و انده و تیمار،
فرخی،
به شادکامی در کاخ تو نشسته به عیش
ز کاخ بر شده تا زهره نالۀ مزمر،
فرخی،
عدیل شادکامی باشی و جفت ملکت باقی
قرین کامکاری باشی و یار دولت برنا،
فرخی،
امیر گفت خداوند ولی النعمه امیرالمؤمنین بر چه جمله است ؟ رسول گفت با تنی درست و شادکامی و همه کارها به مراد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376)،
ایا بدولت دنیا فریفته دل خویش
به شادکامی تاز و به کام و لهو و خطر،
ناصرخسرو،
شاها به شادکامی گلشن کنی همی
چون آسمان زمین را روشن کنی همی،
مسعودسعد،
به شادکامی در مجلس بهشت آیین
بخواه باده از آن دلبران حورنژاد،
مسعودسعد،
روانش باد جفت شادکامی
که گوید باد رحمت بر نظامی،
نظامی،
حرز تو بوقت شادکامی
بس باشد همت نظامی،
نظامی،
شد آواز نشاط و شادکامی
ز مرو شاهجان تا بلخ بامی،
نظامی،
جهان نیمی ز بهر شادکامی است
اگر نیمه ز بهر نیکنامی است،
نظامی،
چو دوزی صد قبا در شادکامی
بدر پیراهنی در نیکنامی،
نظامی،
به شادکامی دشمن کسی سزاوار است
که نشنود سخن دوستان نیک اندیش،
سعدی (خواتیم)،
چه در دوام ایام دولت و رفعت و حشمت او اسباب خیر و شادکامی موجوداند، (تاریخ قم چ سید جلال الدین طهرانی ص 4)،
- شادکامی کردن:
تماشای گنج نظامی کند
ببزم سخن شادکامی کند،
نظامی،
شادکامی مکن، که دشمن مرد
مرغ دانه یکان یکان چیند،
سعدی (صاحبیه)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادشفام است که سرخی بسیاهی مایل روی مردم باشد. (برهان). بادشفام است. (آنندراج) (ناظم الاطباء: بادشفام). رجوع به فرهنگ شعوری ج 1 ورق 176 ص آ و به باددژنام، بادژکام، بادژفام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشم، بادش شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بمعنی بادژفام است که سرخی و بنفشی و کمودت روی باشد و بعضی آنرا سرخ باد گویند. (برهان). بنفشی و کدورت و کمودت روی. باد سرخ. (ناظم الاطباء: بادژکام). رجوع به بادژ، بادژفام، بادژنام، بادژوام، بادش، بادشکام، بادژبام، بادشفام، بادشوام، بادشنام، بادشم شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ردیف کار. در اصطلاح بنایان، خط مستقیم افقی کنار بنائی. توازی. موازات. یکباد. همباد. هم طراز. برابر. برابر یکدیگر. رجوع به باد شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
باد سموم. سعیر، باد کنکو (کهنکو) مادۀ ریحی است که در آن رگ انتصاب یابدو موجب مرض گردد. محمد سعید اشرف گوید:
گران خیز است همچون درد زانو
زمین گیر است چون باد کهنکو.
(از آنندراج).
، بگفتۀ صاحب اصطلاحات الشعر بنقل از جهانگیری نام رگی است که آنرا در تازی عرق النسا گویند
لغت نامه دهخدا
نام عقل سپهر آفتاب است، (انجمن آرا) (آنندراج)، از لغات دساتیری است، رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا
نام پرده ای است از موسیقی، (فرهنگ جهانگیری) :
دو خانه نوای چکاوک زنیم
یکی شاد باد و دگر نوش باد،
حکیم سوزنی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
ایران شاد کواذ، در مجمل التواریخ و القصص شهری میان حلوان و شهر زول (شهر زور) معرفی شده و عمارت آن به قباد فیروز نسبت داده شده. ظاهراً همان شاد قباد است. رجوع به قباد شود
لغت نامه دهخدا
شادکام و خوشحال، (فرهنگ نظام)، رجوع به شادگار شود:
تو شادی کن ار شادکاران شدند
تو با تاجی ار تاجداران شدند،
نظامی (از فرهنگ نظام)،
،
شاکار، شاهکار، کار بی مزد باشد که مردم را بزور بر آن دارند، (فرهنگ سروری)، کار بی مزد که بیگار گویند زیرا که کار شاهان بی مزد باشد، (فرهنگ رشیدی) (شعوری)، کار مفت و رایگان، (ناظم الاطباء)، ظاهراً شاکار درست است
لغت نامه دهخدا
نام روز بیست و ششم است از ماههای ملکی، (فرهنگ جهانگیری)،
کلامی است که در مقام تحسین گویند و شاباش مخفف آن است، (آنندراج)،
امر) کلمه تحسین یعنی خوش باش و خرم زی، (ناظم الاطباء)، شاد زی ! تبریک و تهنیت:
من چون شنیدم از در آواز مطربانش
وان شادباش کهتر وان نوش باد مهتر،
امیرمعزی (از آنندراج)،
،
کنایه از عطا و بخشش و بمعنی آنچه نثار کرده به کسی دهند، (آنندراج)، نثار، شاباش، رجوع به شاباش شود،
- شادباش کردن، تبریک و تهنیت گفتن کسی را،
- شادباش گفتن، تبریک گفتن، خوش باش گفتن
لغت نامه دهخدا
نام برادر فریدون، (فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع) :
برادر دوبودش دو فرخ همال
ازو هر دو آزاده مهتر بسال
یکی بود از ایشان کیانوش نام
دگر نام پر مایۀ شادکام،
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 49)
لغت نامه دهخدا
رود خانه شادکام سرحد چهاردانگه، آبش شیرین و گوارا، از چشمه یرگهدگی برخاسته وارد رود خانه شادکام شده بمسافت هفده هجده فرسخ به دریاچۀ کافتر فروریزد، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 327)
لغت نامه دهخدا
کامیاب، (فرهنگ نظام)، فیروزمند، (آنندراج)، کامروا، مظفر، منصور، (ناظم الاطباء)، خوشحال، شادمان، خرم، فرح:
تا بخانه برد زن را با دلام
شادمانه زن نشست و شادکام،
رودکی،
و یکی فرزند او را نام ثومال و سخت شادکام بود و طرب دوست داشتی، (ترجمه تاریخ طبری)،
چنین گفت موبد که مردن بنام
به از زنده دشمن بدوشادکام،
فردوسی،
چنین گفت کاری، شنیدم پیام
دلم شد بدیدار تو شادکام،
فردوسی،
جهان بد بآرام از ان شادکام
زیزدان بدو نوبنو بد پیام،
فردوسی،
نشستند فرزانگان شادکام
گرفتند هر یک ز یاقوت جام،
فردوسی،
یکی مستمند باد یکی باد دردناک
یکی باد شادکام یکی باد شادخوار،
فرخی،
دشمنانت مستمند و مبتلا و ممتحن
دوستانت شادمان و شادکام و شادخوار،
فرخی،
به آیین یکی شهر شامس بنام
یکی شهریار اندروشادکام،
عنصری،
شادروان باد شاه شاددل و شادکام
گنجش هر روز بیش رنجش هر روز کم،
منوچهری،
و من که بوالفضلم پیش از تعبیۀ لشکر در شهر رفته بودم سخت نیکو شهری دیدم همه دکانهادر گشاده و مردم شادکام، (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 456)، امیر رضی اﷲ عنه حرمت وی نگاه میداشت یک روزش شراب داد و بسیار نواخت و او شادکام و قویدل به خانه بازآمد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 61)،
سبک شاه مهراج دل شادکام
بزیر آمد از تخت بر دست جام،
(گرشاسب نامه چ یغمائی ص 93)،
زخوشی بود مینو آباد نام
چو بگذشت از او پهلوان شادکام،
اسدی،
از پس دنیا نرود مرد دین
جز که بدانش نبود شادکام،
ناصرخسرو،
هرگاه که خداوند مالیخولیا خندان روی و تازه و شادکام باشد ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
بطبع اندر چون طبع سازگار
بجان اندر چون جان شادکام،
بوالفرج رونی،
همه همتش آنکه در ظل او
بود امت جد او شادکام،
سوزنی،
گردن اعدات بادا از حسام غم زده
غمزده اعدات واحباب توزان غم شادکام،
سوزنی،
بر مرکب نشاط دل و نزهت و سرور
بادی سوار تا ابدالدهر شادکام،
سوزنی،
مرغی دیدم گرفته نامه بمنقار
کز بر آن نخل شادکام بر آمد،
خاقانی،
بتک خاست آن کس که بشنید نام
سوی هاتف کوه شد شادکام،
نظامی،
ز سیری مباش آنچنان شادکام
که از هیضه زهری در افتد بجام،
نظامی،
طفل میترسد ز نیش و احتجام
مادر مشفق در آن غم شادکام،
مولوی،
کرد بازرگان تجارت را تمام
باز آمد سوی منزل شادکام،
مولوی،
آب را شد چشمها روشن که شاهنشاه گل
بر سریر شوکت آمد تازه روی و شادکام،
سلمان ساوجی (از فرهنگ نظام)،
در شاهنامه بصورت های ترکیبی ذیل آمده:
- دل شادکام، با دلی قرین شادی و سرور:
چو کاوس را دید دستان سام
نشسته بر اورنگ و دل شادکام،
فردوسی،
- شادکام کردن دل: شاد و امیدوار و کامروا ساختن آن:
پری چهره سیندخت در بیش سام
زبان کرد گویا و دل شادکام،
فردوسی،
- ناشادکام، ناخشنود، رجوع به ناشادکام شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری از ولایت شروان، (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشاده کام
تصویر گشاده کام
آنکه آرزو هایش بسهولت تحقق یابد کامروا کامیاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاد باد
تصویر شاد باد
پرده ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
ادات تحسین احسنت آفرین، تهنیت تبریک، روز بیست و ششم از ماههای ملکی، پول و نقل و گل و غیره که در جشن عروسی بسر عروس و داماد نثار کنند یا به مطربان و رقاصان دهند شاباش، امراز شاد بودن شادمان زی، خرم باش خ
فرهنگ لغت هوشیار
پی در پی کشت گفتن بحریف آن گاه که خود را در بازی بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه نام
تصویر شاه نام
نام نوعی ساز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خود کام
تصویر خود کام
خود رای، متکبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد کام
تصویر خرد کام
مقابل فراخ کام، کسی که دهان کوچکی دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باد زکام
تصویر باد زکام
باد سرما باد چایمان
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی باد مرگ باد سوزان که از رپیتوین (جنوب) آمریکا به سوی اپاختر (شمال) می وزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال شادمان شادخوار، کامروا کامران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شادکامی
تصویر شادکامی
خوشحالی شادمانی، کامروایی کامرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه قام
تصویر شاه قام
شاه قایم، پی در پی کشت گفتن به حریف، آن گاه که خود را در بازی شطرنج زبون بینند تا بدین وسیله فرصت ندهند که بازی دیگر کند و بازی قایم شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شادکام
تصویر شادکام
خوشحال، کامروا، کامران
فرهنگ فارسی معین
کامران، کامروا، کامیاب، خوشحال، شاد، شادمان، مسرور
متضاد: تلخکام
فرهنگ واژه مترادف متضاد